دعوایی در خیابان لاله زار
از واعظ مرحوم جناب آقای راشد نقل می کنند که روزی در خیابان لاله زار قدم می زده که دیده
بیشتر بخوانیداز واعظ مرحوم جناب آقای راشد نقل می کنند که روزی در خیابان لاله زار قدم می زده که دیده
بیشتر بخوانیدلکنت زبان داشت، هر چی می خواست بگوید، کلمه در دهانش گیر می کرد. پدرش احتیاج به آزمایش ادرار داشت،
بیشتر بخوانیدپدرش کارگر ساده ای بود، شبانه روز کار می کرد تا بتواند فرزندانش را به ثمر برساند. پسرش درس خوان
بیشتر بخوانیددهانش دچار طاولهای بزرگی شده بود. دیگر حتی غذای نرم و سوپ و آش هم نمیتوانست بخورد، از کنار دهان
بیشتر بخوانیدجوانی در مدینه بود که دائماً پدر پیرش را اذیت می کرد و پدرش از دست وی آسایش نداشت. روزی
بیشتر بخوانید