نفرین پدر

جوانی در مدینه بود که دائماً پدر پیرش را اذیت می کرد و پدرش از دست وی آسایش نداشت. روزی آنقدر پدر را آزرده خاطر کرد که به وی گفت: من به مکه رفته و تو را نفرین می کنم. جوان به مسخرگی گفت: هر چه می خواهی بکن. و پدر نیز عزم سفر کرده به طرف مکه راه افتاد و پسر نیز بدنبال وی روان شد. وقتی به مکه رسیدند، پدر یکسره به خانه کعبه رفت و فرزندش را نفرین کرد. طولی نکشید که پسر احساس کرد توانی در پاهایش نیست و به یکباره چلاق شد. پدر بازگشت و پسر نیز به هر زحمتی بود به مدینه رجعت کرد. وقتی فهمید هیچ راه درمانی برایش وجود ندارد پی برد که واقعاً از نفرین پدر به این حال در آمده و لذا با حالتی زار و پشیمان به نزد پدر رفت و اظهار پشیمانی کرد و پدر نیز دلش بحال فرزند سوخت و قبول کرد که در حق وی جهت شفایش دعا کند و سپس گفت: بایستی در همان محل کعبه جهت شفایت دعا کنم. مدتی بعد هر دو عزم سفر مکه کرده و براه افتادند. در راه عقابی به سمت آنان حمله کرده و چهارپای پیرمرد ترسید و رَم کرد و وی را به زمین انداخت، که سر وی به سنگی خورد و در جا مرد. پسر پریشان و مضطرب به هر طوری بود پدر را دفن کرده و به مدینه رجعت کرد و جریان را برای امیرالمومنین علیه السلام نقل کرد. حضرت که فهمید جوان از کار خویش پشیمان شده بود، دعایی به وی آموخت که بخواند. وی دعا را نزد رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم برد و حضرت فرمودند: این دعا را حتماً بخوان که اسم اعظم خداوند در آنست و پس از خواندن آن دعا وی شفا یافت. این دعا به نام “دعای مشلول” در مفاتیح الجنان موجود است و خواندن آن در شبهای جمعه وارد شده است.