دعا

کوهنورد متخصص، بالاخره تصمیم خود را گرفت و با تجهیزات کامل به سمت کوه حرکت کرد. در راه مسیر و

پیرمرد با لباس کهنه و مندرس وارد خواربارفروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواربار به

زمامداری زیاده از حد و اندازه نسبت به مردم سختگیر بود و ظلم و ستم روا می داشت و مردم

المسلم من سلم المسلمون من یده و لسانه حدود هفتاد سال پیش نظم و انظباط شهری مانند امروز نبود. هر

پادشاهی با تمام خدم و حشم خود وقتی که از شکار باز می گشت، به شهری رسید. سؤال کرد: نام

قدرت بدنی زیادی داشت. کسی نمی توانست در مقابل او عرض اندام کند. واقعا قدرتمند بود. حریف نداشت. هر کس

لکنت زبان داشت، هر چی می خواست بگوید، کلمه در دهانش گیر می کرد. پدرش احتیاج به آزمایش ادرار داشت،