زبان مرد پارچه فروش
پادشاهی خود را پیرو حضرت علی علیه السلام میدانست و میخواست که از حضرت علی علیه السلام تبعیت کند. بنابراین پادشاه مانند شیر مرد تاریخ بشریت شبها در شهر میگشت و به صورت گمنام از حال مردم سوال میکرد ولی مردم نمیدانستند که او پادشاه است تا این که در یکی از شب هایی که در کوچه و بازار میگشت به کارگاهی رسید که صاحب آن کارگاه در آن کار میکرد. از سوراخ در کارگاه نگاه کرد و شنید که آن مرد با کسی حرف میزند. خوب نگاه کرد و دید کسی غیر صاحب کارگاه در آنجا نیست. پادشاه تعجب کرد که پس او باچه کسی سخن میگوید و مرتب آن مرد میگفت که با من بساز و مدارا کند و آبروی مرا حفظ کن. و حدود نیم ساعت این خواهش و تمنا را تکرار میکرد. نهایتاً پادشاه درب کارگاه را کوبید و وارد کارگاهی شد و از صاحب کارگاه پرسید: باچه کسی سخن میگفتی؟ هرچه نگاه میکنم کسی در کارگاه نیست. صاحب کارگاه گفت: من به زبانم نصیحت میکردم و از او میخواستم که خود را کنترل کند. زیرا تصمیم دارم این پارچه را که میبافم به پادشاه بفرستم و مجبورم که فردا به حضور او برسم. ولی از زبانم که بیهوده و نابجا سخن میگوید ترس و واهمه دارم و خواهش من از او همین است که بر خود مسلط باشد. پادشاه بدون اینکه خود را معرفی کند به صاحب کارگاه گفت: امیدوارم که ان شاء الله خدا تو را کمک کند و بتوانی بر زبانت تسلط یابی تا آنچه صلاح است و باید گفته شود بگوید و از آن مرد خداحافظی کرد و به راه خود ادامه داد. فردای آن روز به پادشاه خبر دادند که فردی با یک قواره پارچه آمده و با شما کار دارد. پادشاه دستور ورود داد و مشاهده کرد که همان فرد دیشب با یک قواره پارچه وارد شد و آن را برای فروش به پادشاه عرضه کرد. پادشاه رو به وزیرخود کرد و گفت که این پارچه درکجا میتواند مصرف داشته باشد؟ او درجواب گفت: برای تهیه یک شنل. سپس پادشاه از وزیر دیگر همین سوال رانمود. وزیر دوم گفت: برای دوخت قبا مناسب است. پادشاه رو به مرد بافنده کرد و گفت: خودت بگو برای چه چیزی مناسب است. او بدون تامل و ژرف نگری گفت: این پارچه برای پوشش جسد خوب است. جلاد که این سخن را شنید خواست گردن او را بزند ولی پادشاه مانع گردید و گفت: این مرد زبانش بد است در صورتی که کار وهنر او قابل تحسین است. بنابراین انسان باید عمل و کردارش با زبانش همخوانی داشته باشد. وچیزی نگوید که عملی در آن نباشد. بزرگترین مصیبت، زبانی است که گفتار و عمل بدش با همدیگر جمع شود و شخص و جامعه را به نابودی کشاند.