خودبینی اسب

شخصی سوار بر اسب خود به شهری که در آن آب جاری بود رسید، هر چه کرد اسب از آن عبور نکرد. از اسب پیاده شد و پاچه های خود را بالا زد و به میان آب رفت و دریافت که عمق آب بیشتر از نیم متر نیست. افسار اسب را کشید، اسب حرکت نکرد، با میخ طویله هر چه به پشت و شکم اسب زد که از آن آب بگذرد، اسب حرکت نکرد، هر چه فکر کرد، فکرش در مورد حرکت دادن اسب، به جایی نرسید ولی همچنان تلاش می کرد که با ضربه و فشار اسب را از نهر عبور دهد، ولی اسب به پیش نمی رفت. در این هنگام شخصی از دور پیدا شد و به جلو آمد. وقتی این اتفاقات را دید و از ماجرا آگاه شد، به صاحب اسب گفت: من یک پیشنهاد می دهم که اگر به آن عمل کنی اسب ازآب می گذرد. پیشنهاد من این است که…… صاحب اسب هم همین کار را کرد، اسب به راحتی از نهر گذشت. ” از بچه ها سؤال میشود که به نظر شما رهگذر چه پیشنهادی داد؟ ”

جواب:

مرد پیشنهاد داد که آب را با گِل و خاک، گِل آلود کن، آنگاه اسب از نهر عبور می کند. صاحب اسب پس از عبور از رودخانه راز این موضوع را از رهگذر جویا شد و پاسخ شنید که: وقتی که آب صاف بود، اسب عکس خود را در آب میدید و برای خود ننگ می دانست که پایش را روی خودش بگذارد و از این رو حرکت نمی کرد، ولی هنگامی که آب گِل آلود شد، دیگر خود را ندید تا در او خودبینی بوجود آید و توقف کند.