مالک اشتر نخعی
مغازه داران در کنار هم مشغول صحبت کردن بودند. هر از چند گاهی صدای خنده ی آنها بلند می شد.
بیشتر بخوانیدمغازه داران در کنار هم مشغول صحبت کردن بودند. هر از چند گاهی صدای خنده ی آنها بلند می شد.
بیشتر بخوانیدپسر بچه ای بود که اخلاق خوبی نداشت، پدرش جعبه ای میخ به او داد و گفت: هر بار که
بیشتر بخوانیدقال الامام امیرالمؤمنین علی علیه السلام: شِدَّهُ الغََضَبِ تُغَیِّرُالمَنطِق وَ تَقطَع مادَّهُ الحُجَّهِ وَ تُفَرِّقُ الفَهمَ حضرت امیرالمؤمنین علی علیه
بیشتر بخوانیدتابلویی که روی دخل مغازه مرحوم مرشد گذاشته شده بود: (نسیه و وجه دستی داده می شود حتی به جنابعالی
بیشتر بخوانیدبا استاد خود در حال مسافرت بودیم و اتوبوس کنار جاده ایستاد تا گازوییل بزند. مسافرین همه پیاده شدند تا
بیشتر بخوانیدشخصی سوار بر اسب خود به شهری که در آن آب جاری بود رسید، هر چه کرد اسب از آن
بیشتر بخوانیدجابر بن عبدا… انصاری می گوید: روزی رسول اکرم (ص) پرسیدند: برای چه مردم اجتماع کرده اند؟ عرض شد: گرد
بیشتر بخوانیداز واعظ مرحوم جناب آقای راشد نقل می کنند که روزی در خیابان لاله زار قدم می زده که دیده
بیشتر بخوانیدمادرم تعریف می کرد که در محله شان یک دختری بود که یک پایش ناراحت بود و وقتی راه می
بیشتر بخوانیدزمامداری زیاده از حد و اندازه نسبت به مردم سختگیر بود و ظلم و ستم روا می داشت و مردم
بیشتر بخوانید