پول گم شده
پولش را گم کرده بود، همه زندگی اش بود. هیچ چاره ای نداشت. رفت تو حرم امیرالمؤمنین و متوسل شد – خوابش برد – در خواب حضور حضرت رسید – مشکلش را عرضه کرد، حضرت فرمودند: برو نزد پیش نماز مسجد هندی. از خواب بیدار شد، تعجب کرد. خلاصه رفت نزد پیش نماز، و آقای پیش نماز گفت: فردا شب مسجد بیا. فردا شب به مسجد رفت، آقای پیش نماز منبر رفت و ضمن صحبت هایش داستانی از خودش گفت:
کفشم احتیاج به تعمیر داشت، رفتم نزد پینه دوز یهودی. اجرت کارش 2دو درهم می شد، پول خرد نداشتم، گفت: فردا بیاور. فردا رفتم دیدم دکان بسته است و اعلامیه مرگ پیرمرد روی درب است. پیش خودم گفتم: خوب بچه های پیرمرد که می آیند و درب را باز می کنند پول را می بینند، لذا پول را از لای شکاف انداختم داخل دکان و رفتم.
شب خواب دیدم قیامت شده، سریعا کارهایم را انجام دادم و فقط از پل صراط رد می شدم و دیگر کاری نداشتم، گفته بودند پل صراط ضیق و تنگ است و خطرناک، ولی این پل خیلی باز و راحت بود، به اواخرش نرسیده بودم که گلوله ای آتش روی پل ظاهر شد. نگاه کردم دیدم پیرمرد پینه دوز یهودی است. گفتم: چه می خواهی؟ گفت: دو درهم. گفتم ک انداختم داخل مغازه. گفت: به دست ورثه هم نرسیده است. گفتم: حالا چه کار کنم؟ گفت: بیا بغلت کنم تا کمی خنک شوم. گفتم: اصلا حرفش را نزن. گفت: پس کف دستم را روی سینه ات بگذارم. گفتم: نه. گفت: پس فقط نوک انگشتم را. دیدم چاره ای ندارم و قبول کردم. نوک انگشتش را روی سینه ام گذاشت، تمام وجودم آتش گرفت. وحشت زده از خواب پریدم، دیدم سینه ام می سوزد، نگاه کردم، دیدم جای انگشت پیرمرد یهودی روی سینه ام است. هنوز هم خوب نشده، شما هم می توانید ببینید و سینه اش را باز کرد و سیاهی روی سینه اش را نشان داد. بعد از منبر آقا کمی گذشت، شخصی آمد و پول را نزد آقا گذاشت.