نگرانی امتحان
زمانی که فرزندم را به مدرسه اش می رساندم، با دلهره و اضطراب مطلبی را می خواست بیان کند؛ گفتم: بگو فرزندم! گفت: بابا! امروز امتحان داریم ولی درسهایم را نخواندم. گفتم: فرزندم! دلت را متوجه عزیزی که همه مشکلات را حل می کند کن، او به تو کمک می کند. هنگام ظهر، زمانی که او را برمی گرداندم، با خوشحالی و عجله به من گفت: بابا! بابا! همه ی سؤالات را خوب جواب داده ام و نمره خوب می گیرم. گفتم: آفرین فرزندم، ولی آن عزیز از تنبلی و درس نخواندن خوشش نمی آید.