مهمانی…

خانمی در فامیلمان است که بسیار غیبت می کند. روزی در منزلشان مهمان بودیم و پس از گفتگوی معمول و خوردن شام، یکی از مهمانان (جاری همان خانم) به همراه شوهرش خداحافظی کردند و رفتند. به پایین راه پله ها که رسیدند، اف اف خانه به صدا در آمد. بچه ی آن خانم گوشی اف اف را برداشت و گفت: کیه؟ جاری آن خانم گفت: چیزی را جا گذاشته است و خواست که در را باز کنند تا بیاید بردارد. بچه گفت: زحمت نکشید من برایتان می آورم و گوشی را گذاشت و با عجله رفت و بلوزی را که جا گذاشته بودند را برایشان برد. صاحبخانه که این موضوع را دید شروع کرد به بدگویی از جاری اش که حواس پرت است و آنقدر حرف میزند که یادش می رود چیزهایی که گفته و از این قبیل صحبتها. ناگهان بچه در حالیکه تمام راه پله ها را شش تا یکی کرده بود، نفس نفس زنان آمد و در را باز کرد و گفت: می شنوند، می شنوند. ما که یکه خورده بودیم، فقط نگاهش می کردیم، او بسرعت بطرف اف اف دوید و گوشی را که خوب در جایش قرار داده نشده بود درست کرد. چند لحظه بعد، زنگ اف اف بصدا در آمد؛ جاری آن خانم پشت اف اف بود و با صدای عصبانی و بلند داد میزد: لااقل میگذاشتی ما کاملاً از خانه تان دور بشویم، بعد شروع به غیبت من می کردی؟ زن صاحبخانه رنگ از رخش پرید و به پته پته افتاد و براستی نمی دانست چه بگوید. بعد با مهارت شروع به خندیدن کرد که حواس پرت! چرا جا گذاشتی؟ و سعی کرد با شوخی کردن مسأله را ماست مالی کند. ولی اون خانم راضی نمیشد. بعدها شنیدیم که تا مدتها با هم قهر بودند و دعوای زیادی بین ایشان راه افتاد. من مدتها تنم می لرزید که اگر قرار باشد صحبتهای غیبت را کسی که غیبت می شود بشنود چه می شود! چه برسد به اینکه همیشه خدا می شنود ولی ما غافلیم.