غذای حضرتی
از سفر مشهد بازگشتم. ولی عجب سفری بود و خاطره جالبی داشت. به خود گفتم: اول از همه به دیدار استاد خود بروم و سوغاتی او را بدهم. به طرف منزل ایشان که در یک کوچه باریک و خانه ای بسیار کوچک بود راه افتادم. در راه به خود گفتم: خدا کند منزل باشند. به آنجا که رسیدم دیدم با اولین درب خانه، صدای ایشان آمد که بفرمایید درب باز است. داخل منزل در اطاقی کوچک ولی بسیار با روح در میان کتابها نشسته بودند و مشغول مطالعه بود تا مرا دید به استقبال آمد و بعد از روبوسی و زیارت قبولی و احوال پرسی معمولی مشغول صحبت شدیم. به ایشان گفتم: آقا سوغات شما را آوردم. گفت: ممنون. گفتم برای شما و اموات شما زیارت انجام دادم و سلام شما را به آقا رساندم. ایشان بسیار خوشحال شدند و کمی مزاح و شوخی کردند و گفتند: به خیالم زعفران یا نباتی آورده اید؟ گفتم: آن هم هست. بسیار خوشحال شدند. گفتند: چه خبر از حرم و مشهد؟ گفتم: آقا خاطره ی جالبی است اگر اجازه بفرمایید بگویم. گفت: خواهش می کنم بفرمایید، هرچه از سوغات مشهد باشد بوی امام رضاعلیه السلامرا می دهد. گفتم: روز آخر در حرم نشسته بودیم و با خانمم مشغول صحبت شدیم که در این سفر ما موفق به خوردن غذای حضرتی نشدیم. ایشان گفت: خدا بزرگ است. گفتم: خانم، کوپن های ظهر امروز را دیروز تقسیم کرده اند دیگر برای امروز غذایی نیست، فردا هم که ما می رویم. ناگهان خانمم پرسید: علیرضا کو؟ کجا رفت؟ دیدم علیرضا پسر سه چهار ساله ام نیست. خلاصه با حالت ناراحتی سریع شروع به گشتن اطراف کردیم و هر چه می گشتیم نبود. گفتم: خانم حرم خلوت است، بچه باید همین جاها باشد. خادمین گفتند: به قسمت گمشده ها رفته اید؟ خلاصه با اصرار خانم به قسمت گمشده ها رفتیم و از دور دیدم علیرضا گوشه ای نشسته است. نزدیک رفتم دیدم آنجا خیلی گریه کرده و برایش غذای حضرتی آورده اند. هر چه گفته اند: بخور؟ گفته بود: تا پدر و مادرم نیایند نمی خورم. خلاصه او را بغل کردم و در یکی از رواقهای خارج حرم با یک قاشق، سه نفری مشغول خوردن غذا شدیم، دانه دانه برنج ها را برمی داشتیم و خلاصه از امام رضا خیلی تشکر کردم که ایشان ما را بی نصیب نگذاشتند. به استاد لحظه ای نگاه کردم، اشک در چشمهایش حلقه زده بود، گفت: آیا می دانی هر لحظه و هر غذایی که می خوریم از یمن وجود امام زمانعلیه السلاماست و آیا از ایشان هم تشکر می کنیم؟ آیا از دانه دانه برنج هایی که می خوریم تشکر می کنیم؟ که این امام رؤوف در مقابل ما فرزندان پدر گم کرده، غذا می گذارند و ما از ایشان غافل هستیم!!!