زیباترین و بهترین و بزرگترین گل
2250 سال پیش در چین باستان رسم بر این بود که پادشاه برای پسر خود که ولیعهد بود، دوستی را انتخاب می کرد که این دوست در آینده وزیر اعظم پادشاه می شد و این مقام کوچکی نبود و تمام جوانان مشتاق این مقام و انتخاب بودند.پادشاه مراسمی برگزار کرد تا این جوان خوشبخت را از میان داوطلبان انتخاب کند. تمامی وزرا و ثروتمندان پسرانشان را به کاخ آورده بودند؛اتفاقاَ آن سال، پسر آشپز کاخ در جمع حاضر شده بود.پادشاه در روز موعود، وقتی جمعیت مشتاق را دید گفت: از میان شما تنها یک نفر که از همه هنرمندتر، با صداقت تر و قوی تر است را انتخاب می کنم؛ و برای این کار (از داخل کیسه کنار دست خود) یک دانه را خارج کرد و به همه نشان داد و گفت: این کیسه پر است از دانه گل؛ تا 6 ماه دیگر، هر کسی که زیباترین و بهترین و بزرگترین گل را برای من بیاورد؛ صدراعظم آینده چین می شود.همه به سرعت دانه های گل را گرفتند و آخرین نفر هم پسر آشپزباشی بود….سه ماه گذشت؛ اما گلی در گلدان بزرگ رشد نکرد. پسر آشپز با باغبان و هر کس دیگری که می شناخت مشورت کرد اما نتیجه ای نگرفت و گلی نرویید.روز موعود فرا رسید. پسر آشپز تنها با یک گلدان بزرگ که آن را زیبا رنگ کرده بود و خالی بود وارد کاخ شد. همه افراد، گلهای بسیار زیبا رابا خود حمل می کردند یا نوکرانشان درختان گل را داخل گلدان برایشان می آوردند.پسر آشپز خیلی خجالت کشید و در پشت همه ایستاده بود. پادشاه تک تک گل ها را خوب نگاه کرد و در پایان به محل خود برگشت و اعلام کرد: پسر آشپزباشی صدراعظم آینده است. همه تعجب کردند. پادشاه گفت: این پسر تنها کسی است که گلی را به ثمر رسانده است که او را سزاوار این مقام می کند؛ او گل صداقت را سبز کرده است؛ تمام گل ها و دانه هایی که به شما دادم پخته شده بود و امکان نداشت گلی از آنها روییده شود….النجاه فی الصدق