پیرمرد راننده تاکسی
در سفر آخر که از فرودگاه می آمدیم، آخر شب حدود 5/2 نیمه شب به فرودگاه رسیدیم. با کمک خانم خود، ساکها را روی چرخ گذاشته و به سمت درب خروجی رفتیم. جوانی نزدیک آمد و گفت: آقا کجا تشریف می برید؟ گفتم: خ پیروزی. گفت: 4500 تومان. گفتم: زیاد است. گفت: 4000 تومان خوب است. همینطور که مشغول چانه زدن بودیم، پیرمردی به من نزدیک شد ولی حرفی نمی زد. گفتم: آقا شما ماشین دارید. جوان پرید وسط و گفت: من به حاج آقا گفتم 4000 تومان قبول نمی کند. خلاصه قیمت را به پیرمرد گفت. بعد جوان از ما دور شد. پیرمرد گفت: آقا 3000 تومان خوب است. گفتم: برویم. در را پیرمرد گفت: من فقط از خدا روزی می خواهم و شبها کار می کنم چون خلوت است. الحمد… هر وقت هم می رسم مشتری هست. گفتم: توکل بر خدا. گفت: اصلا حرف اصلی همان است. چند ماه پیش شب عید، بی پول شده بودم و خانواده هم خیلی فشار می آوردند. آخر شب یک مشتری به ما خورد 3000 تومان تا هتل اوین طی کردیم. وقتی پیاده شد، من در حال خارج شدن از هتل، پولها را در جیبم گذاشتم.بیرون هتل، پشت چراغ قرمز، پولها را که 500 تومانی بود را می شمردم، دیدم یک تراول چک 200000 تومانی لای آن است. برگشتم داخل هتل و او را دیدم، تا مرا دید با دست اشاره کرد برو، گفتم: آقا صبر کن! نزدیک رفتم. گفتم: آقا! یک تراول 200هزارتومانی لای پولها بود. گفت: اصلا من خودم عمدا گذاشتم، برو و شب عید، خدا را شکر کن.
(توکل و امانت داری، مال حلال می آورد.)