نفرین مادر
در بنی اسرائیل عابدی به نام جریع زندگی میکرد که همواره در صومعه خویش عبادت پروردگار منان را می نمود و نماز میگزارد روزی مادرش نزد او آمد و گفت: فرزندم جریح… جریح… هر چه صدا زد نمازش را ادامه و به مادرش اعتنا نکرد. مادر سه بار آمد و او را صدا زد و او در حال عبادت بود و جواب نمیداد دل مادر شکست و از خدا خواست که پسرش رسوا شود! فردای ان روز زن خلاف کاری کنار صومعه او آمد و فرزندی را که به دنیا آورده بود به او نسبت داد و در شهر شایع شد که عابد خطا کرده شاه حکم اعدام او را داد عابد را به میدان شهر آورده تا او را دار بزنند. مادر وقتی این حال را دید گریه کرد عابد گفت مادر این از نفرین شما است. عابد پس از کسب رضایت از مادر برای ثابت کردن اینکه او کار خطا نکرده است گفت فرزند را آوردند و از او سوال کرد که پدر او کیست او نام شخص دیگری را گفت مردم خوشحال شدند و او را آزاد کردند.