فصل شیدایی لیلاها

  • حمد و سپاس از آن خدای یکتاست، که هر چه اراده کند در بستر فعل جاری شود و هیچ قوت و قدرتی نیست مگر از او، و سلام و درود هم او، بر رسولش که خاتم پیامبران است. مرگ بر پیشانی فرزندان آدم، آن چنان آشکار و هماره نقش بسته است که گردنبند بر گردن دخترکان و خلخال بر پایشان. و من چنان مشتاق ملاقات پدران و اجدادم هستم که یعقوب به دیدار یوسف؛ و برای این ضیافت سرزمینی از آن من مهیاست که قتلگاهم شود. آن روز را می بینم که در بیابانی میان نواویس و کربلا، گرگ ها به بدن پاره پاره ام، گرسنگی و به خون رگ هایم، عطش فرومی نشانند. گریز و گزیر نیست از روزی که حضرتش قلم به مرگ تقدیر کند، چنین است که خشنود ی اش، رضایت ما اهل بیت است و صبر بر بلایش، بنیان باور ما. پس هر آن کس که می خواهد در راه ما خونش را هدیه کند و قلب سردست گیرد و جان فدا کند، برخیزد و همراه شود و بر کاروان عزم نشیند، که من ـ چنان که خدای خواهد ـ فردا پای در رکاب عزیمت خواهم نهاد.