جمعیت شیعه در گذشته بسیار اندک بود و اگر حاکمان از شیعه بودن کسی اطلاع پیدا میکردند یا آن ها را به شهادت می رساندند یا مورد آزار و اذیت قرار میدادند. بنابراین خیلی از شیعیان مجبور بودند به شهر دیگری مهاجرت کنند یا مانند امامزادهها فرار کنند و به کوهستان پناه ببرند. شخصی به نام عبدالرحمن که شیعه بود، در اصفهان زندگی میکرد. از او پرسیدند: «چگونه شیعه شدی؟» او گفت: «در جوانی با اینکه فقیر بودم، اما میتوانستم بهخوبی درجمع صحبت کنم». روزی مردم اصفهان میخواستند برای گرفتن حق و حقوقشان پیش متوکل بروند. آنها من را به همراه چند نفر دیگر به عنوان نمایندهی خود به قصر فرستادند. در نزدیکی قصر، دیدم عدهای از مردم جمع شدهاند و به سمتی از خیابان نگاه میکنند. مأموران حکومت، به زور مردی را پیش خلیفه میبردند. از مردم دربارهی آن مرد سؤال کردم. گفتند: «او علی ابن محمد، امام شیعیان است. متوکل او را دستگیر کرده و احتمال دارد شهیدشان کنند. زیرا خلیفههای قبلی نیز امامان قبل از او را به همین روش به شهادت رساندهاند». عبدالرحمن ادامه داد: «با دیدن آن حضرت، دلم من به حالشان سوخت و ناراحت شدم و از ته قلبم برای او دعا کردم. با شناختی که از عباسیان داشتم، مطمئن بودم که او به خاطر خوبی و مهربانیاش مورد دشمنی خلیفه قرار گرفته است. در همین فکرها بودم که امام هادی علیه السلام نزدیک من رسیدند و فرمودند: «ای مرد! تو در دلت برای من دعا کردی. من هم تو را دعا میکنم تا خداوند به تو عمری طولانی، فرزندان و مال فراوان بدهد وهدایتت کند». از این که دیدم او دعای مرا فهمیده، تعجب کردم. همچنین مدت زیادی نگذشت که نتیجهی دعای حضرت را دیدم. این بود که شیعه شدم.
آزار احترام اعتدال امام حسن عسگری علیه السلام امام رضا علیه السلام امام صادق علیه السلام امام موسی بن جعفرعلیه السلام امام هادی علیه السلام امیرالمؤمنین علیه السلام انس با قرآن و ائمه بی احترامی تفاخر حج حق الناس خجالت خدا خودپسندی دبستان دعا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم سامرا سیره عملی شیعه شیعیان عاقبت اندیشی عبادت عبرت عجب غرور وتکبر و تواضع غیبت فحش فقر محبت مدینه مسلمان مهربان مهمان موسیقی مکافات عمل نفرین نماز پدر پدرو مادر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پیرمرد