Skip to content
- کتاب مصور حاضر، داستانی از ماجرای عاشورا است که با زبانی ساده و روان برای نوجوانان نگاشته شده است. در داستان میخوانیم: «صدای گریه «علیاصغر» بلند میشود. «سکینه» او را روی دستهایش تکان میدهد و راه میرود. عمه «زینب» نگران است. دائم پرده جلوی خیمه را کنار میزند و به بیرون نگاه میکند. سه روز است که دشمن آب را به روی ما بسته است. کسی از ما اجازه ندارد از رود فرات آب بردارد. اما عمو جان «عباس» برای ما آب آورد. هیچکس نمیتواند جلوی عمو «عباس» من را بگیرد. «سکینه» میگوید فقط اوست که میتواند آب بیاورد.