نامه امام

مردی از ساکنان شهرری تعریف می‌کندکه: یکی از کارمندان یحیی بن خالد فرماندار ما شد. از سال‌های گذشته مقداری از مالیات بر عهده‌ی من بود که اگر آن را می‌گرفتند، فقیر و بی‌نوا می‌شدم. هنگامی‌که او فرماندار شهر شد، ترسیدم من را احضار کند و مجبور به پرداخت مالیات نماید. بعضی از دوستانم گفتند: «فرماندار جدید از شیعیان است و دیگر نگران نباش». اما من باز مطمئن نبودم و روزها و شب‌ها را با اضطراب می‌گذراندم. در این فکر بودم که بعد از من چه بلایی بر سر فرزندانم می‌آید؟ شب‌ها خوابم نمی‌برد. شب جمعه‌ای در هنگام خواندن نماز به خدا پناه بردم و از او کمک خواستم. ناگهان به یاد امام موسی بن جعفر علیه السلام افتادم. با خود گفتم: «چون نزدیک زمان حج هستیم و حج، بهترین موقع برای زیارت حضرت است، خدمت امام می روم و از ایشان کمک می‌گیرم». به همین خاطر برای انجام حج به راه افتادم. وقتی خدمت مولای خود، موسی بن جعفر علیه السلام رسیدم، از حال خویش برای ایشان گفتم و خواستم به من راه چاره‌ای نشان بدهند. آن حضرت نامه‌ای نوشتند و فرمودند: «این را بگیر و به‌دست فرماندار برسان». داخل نامه این جملات نوشته شده بود: «به نام خداوند بخشنده‌ی مهربان. بدان که رحمت پروردگار شامل حال کسی می‌شود که به برادر خود نیکی و احسان کند، او را از غم و غصه نجات دهد و کاری کند که او شادمان شود. کسی که این نامه را به تو می‌دهد، برادر خودت بدان. والسلام». از مسافرت حج برگشتم. شبی به منزل فرماندار رفتم و اجازه‌ی ملاقات خواستم. گفتم به اطلاع او برسانید که از جانب امام موسی بن جعفر علیه السلام پیغامی برایش آورده‌ام. همین‌که خبر به او رسید، با پای برهنه و با عجله و خوشحالی زیاد به سمت من آمد. چون دیروقت به منزلش رفته بودم، فکر کردم که حتماً مرا به خاطر این بی‌احترامی زندانی می‌کند. ولی وقتی به من رسید، بغلم کرد و مرا بوسید. مرتب می‌بوسید و از حال امام می‌پرسید و خدا را شکر می‌کرد. او من را به داخل خانه‌اش دعوت کرد و در بالای مجلس نشاند. آنگاه نامه‌ی امام موسی بن جعفر علیه السلام را به او دادم. فرماندار نامه را می‌خواند و دائم می‌بوسید. هنگامی که از مفهوم آن باخبر شد، پول و لباس‌های خودش را آورد و به طور مساوی با من تقسیم کرد. هم‌چنین اموالی که قابل قسمت نبودند را حساب کرد و به اندازه‌ی نصف آن به من پول داد. او بعد از هر بار تقسیم کردن از من می‌پرسید: «آیا تو را شاد کردم؟» و من گفتم: «به خدا قسم که بسیار خوشحال شدم». در این هنگام دفتر محاسبه‌ی مالیات را برداشت و آن مقداری را که به نام من بود پاک کرد. سپس برگه‌ای داد که در آن نوشته بود که از من مالیات گرفته نشود». با او خدا حافظی کردم و برگشتم. با خود گفتم: «این مرد به من مهربانی بسیاری کرد. چه‌قدر حیف که قدرت جبران محبتش را ندارم. پس چه بهتر که به حج بروم و در مراسم حج او را دعا کنم و پیش حضرت امام موسی بن جعفر علیه السلام از رفتار نیک او تعریف نمایم». پس به سمت مکه رفتم و خدمت امام رسیدم. هنگامی که داشتم ماجرای آن شب را برای امام می‌گفتم، دائم چهره‌ی ایشان از خوشحالی باز می‌شد. پرسیدم: «آیا کارهای فرماندار، موجب شادی شما شده است؟» امام فرمودند: «بله. به خدا قسم رفتار او نه تنها من را شاد کرد، بلکه امیرالمؤمنین، علی علیه السلام، و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم را نیز خوشحال کرد. حتی خدا هم از او خشنود شد».

آزار احترام اعتدال امام حسن عسگری علیه السلام امام رضا علیه السلام امام صادق علیه السلام امام موسی بن جعفرعلیه السلام امام هادی علیه السلام امیرالمؤمنین علیه السلام انس با قرآن و ائمه بی احترامی تفاخر حج حق الناس خجالت خدا خودپسندی دبستان دعا رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم سامرا سیره عملی شیعه شیعیان عاقبت اندیشی عبادت عبرت عجب غرور وتکبر و تواضع غیبت فحش فقر محبت مدینه مسلمان مهربان مهمان موسیقی مکافات عمل نفرین نماز پدر پدرو مادر پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم پیرمرد